اولین حضور من در اعتکاف
بسم الله الرحمن الرحیم
چه روز خوبی بود و چه اتفاقات ناب و بی نظیری در آن روز برایم اتفاق افتاد. همیشه به این فکر می کنم که قبل از آن روز چه کار خوبی انجام داده بودم که باعث شد تا آن اتفاق خوب و به یادماندنی در سونوشتم رقم بخورد.
با دوستم که تماس گرفتم، فقط می خواستم یک احوالی بپرسم و برای ثبت نام کردن در حوزه با او هماهنگ شوم. همین که صدایم را شنید بعد از سلام مثل کسی که انگار منتظر تماسم بود فوری گفت؛ تو هم مییای بریم اعتکاف!
گفتم؛ چی اعتکاف ولی من تاحالا نرفتم.
گفت؛ اشکالی نداره باهم میریم.
اصلا باورم نمی شد که من هم به جمع “اعتکاف کنندگان” می پیوندم. خیلی خیلی خوشحال بودم. همه چیز برایم تازگی داشت.
از پدر و مادرم اجازه گرفتم و به سرعت آماده شدم.
به مسجد که رسیدم، همه ی خانم ها به من خوش آمد گفتند، خیلی جمع صمیمی بود.
یکی از خانم ها نزدیکم آمد و گفت؛ تو خیلی خوش شانسی که درست در آخرین روز قسمتت شده که این جا باشی، برای همه ی ما دعا کن تو مهمان مخصوص این سفره ی الهی هستی.
با حرف هایش خیلی خوشحال شدم و باعث شد بیشتر به این فکر کنم که واقعا یک کار خیری باعث اینجا بودن من در مسجد امیر المومنین آن هم در این زمان شده است.
وقت اذان صبح نزدیک بود و من با دست پاچگی ساکم را خالی کردم تا وسایلم را مرتب کنم، چادر نمازم، مهر و تسبیح و مفاتیح جیبی ام را در کنار پتوی مسافرتی که با خودم برده بودم جا دادم. عطری را که هر روز قبل از نماز با آن روسری ام را معطر می کردم برداشتم؛ تازه می خواستم در شیشه ای عطر را باز کنم که دوستم با سرعت به من نزدیک شد و گفت؛ داری چیکار میکنی عطر میزنی!
گفتم؛ آره مگه چی میشه عطرِ دیگه،
در حالی که صورت دوستم رقیه مانند آتش تنور داغ شده بود گفت؛ مگه نمی دونی حرامه؟؟؟
_چی حرامه!!!!!؟
چرا؟ یعنی من که همیشت عطر میزنم یه کار اشتباه انجام میدم؟!!
دوستم با حوصله جواب داد؛ نه پریسا جان تو اعتکاف نباید عطر بزنی و نباید با کسی جرو بحث کنی و خرید و فروش هم حرامه.
یک لحظه هنگ کردم. چرا؟؟؟؟
به تمام حرف های دوستم فکر کردم.
چرا وقتی معتکف می شویم باید این قوانین را رعایت کنیم، آن هم به مدت سه روز، تمام این معادلات و مطالب دیگری را که در مورد اعتکاف می دانستم در کنار هم چیدم و ذهنم مانند ماشین حسابی که می خواهد به مجهولی پاسخ دهد به خود مشغول بود.
در ذهنم پاسخ این مجهول را فقط یک جمله می دیدم. “بریدن از غیر خدا”
آری قرار بود در این سه روز از زمان و مکان، عالم و آدم ببرم. قرار بود فقط من باشم و خدا.
قرار بود تمام داشته هایم را رها کنم و خودِ خودم در حریم امن الهی مهمان باشم، قرار بود تمام حرف های نگفته ام را با خدا در میان بگذارم، قرار بود بگویم؛ بار پروردگارا می دانم که خود از همه ی وجودم آگاهی اما من آمده ام تا چند روزی را مهمانت باشم، آمده ام تا به رسم صمیمیت فقط با تو سخن گویم هر چند که تو می دانی و آگاهی و توانای مطلقی، اما این روح و جان من است که به دوستی و نزدیکی به تو نیازمند است. این وجود من است که در حریم الهی بودن و مهمان سفره ی با برکت رجب بودن را تشنه است.
این کویر تشنه ی اعتقاداتم است که باید با باران پر برکت رجب سیراب گردد، این من هستم که دنیا و معادلاتش باعث دوری ام از تو شده است.
آمده ام تا دنیا را به سخره بگیرم، آمده ام تا با بازگشتن به فطرت توحیدی ام آرامش و آسایش با تو بودن را تجربه کنم.
خیلی حال و هوای خاصی داشت، صد ها جمله که سهل است صد ها هزار کتاب هم نمی تواند حس و حال زیبای معتکف بودن را به تصویر بکشد.
اصلا بگذارید راحت بگویم درست مانند یک دنیای دیگر است. همان طور که نمی شود قبل از مردن حس و حال مردن را تجربه کرد، به همان اندازه هم نمی توان قبل از معتکف شدن فضای حاکم بر وجود را درک کرد.
من دو سال پیش با توفیق الهی توانستم در آن فضای صمیمی قرار بگیرم و به خودم قول دادم تا آخر عمرم این خاطره ی شیرین را فراموش نکنم.
بعدِ اعتکاف آن سال خیلی از مشکلات حل شد، زوج جوانی که سال ها بود صاحب فرزند نمی شدند بچه دار شدند، مادری که فرزندش بیمار بود شفای فرزندش را گرفت و من به آرامش و به یک احساس شادی درونی رسیدم. آن روز فکر می کردم و مطمئن بودم که آن فضای صمیمی و آن مهر و محبت دسته جمعی همه ی حصار ها و مشکلات را می شکند، و اصلا فکرش را هم نمی کردم که یک روز یک بیماری محنوس آن فضای الهی و عبادی را، آن جمع الهی را بشکند. اما هر چه قدر هم که پیشروی کند نمی تواند ما را از قافله ی “این الرجبیون” دور نگه دارد. با توفیق الهی از توفیقات روزها و شب های این ماه پر برکت بهره خواهیم برد و از قافله عقب نخواهیم ماند.
امروز نوری در قلبم می تابد؛ نوری که می خواهد بگوید؛ مطمئن باش و با تمام وجودت شاد باش که این بیماری می رود اما دلها و قلب های مشتاق به با خدا بودن مشتاق تر می شوند و در فضایی امن تر و آرام تر به دور از بیماری و ناراحتی با دلهای آماده و مشتاق به خداوند به سوی اعتکاف و برکاتش سرازیر می شوند.
مطمئنم که اعتکاف بعدی پر شور و بااحساس تر خواهد بود و زمینه را برای ظهور حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آماده خواهد کرد. ان شاءالله.