یادداشت‌های چند خانم طلبه

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

نور یادگاری از حسین(علیه السلام)

17 شهریور 1398 توسط فرجی

زمانی که می خواهم از امام حسین(علیه السلام) بنویسم؛ حیران و سرگردان می مانم. خوب می دانم برای نوشتن از هر مطلبی باید شناخت کافی از آن موضوع داشته باشم.  حالا من عاجز و ناتوان چگونه حسین(علیه السلام) را معنا کنم. این شخصیت بزرگ تاریخ اسلام را چگونه معرفی کنم. نمیدانم او را خون خدا، راه هدایت، کشتی نجات یا خورشید اسلام معنا کنم. 

امام شهیدم همانگونه که خداوند حسین نمامیده است. ح، س، ی، ن؛ حامی جهانیان، سوره های قرآن، یادگار پیامبران، نور آسمان ها و زمین، حسین معنا می کنم. او را حامی دلسوزی می نامم، که آیه های نور را از نسل بهترین انسان ها به مردمان جهان به ارمغان آورد. و مردمی را که با تاریکی جهل و گناه خو گرفته بودند با نور هدایت اسلام آشنا کرد.

مردمی که با سیاهی مانوس شده بودند و قلب هایشان تیره و تار شده بود را به سوی نور دعوت کرد. اما مردم جاهلِ پیمان شکن به نور اسلام پشت کردند و کمر به نابودی آن بستند. حسین (علیه اسلام) که نور اسلام را در حال خاموش شدن دید، با ندای ”هل من ناصر ینصرنی“ به مردم گفت: بگذارید من بسوزم.

بگذارید من بسوزم. مانند خورشیدی درخشید و دوستداران و یارانش هم ستاره ای به دنبال ستاره ای به او ملحق شدند. و نوری خاموش ناشدنی و سوزی پایان نیافتی را برای تمام نسل ها و زمان ها به یادگار گذاشتند.

 

 1 نظر

غدیر سخن می گوید

24 مرداد 1398 توسط فرجی

قافله ی غدیر کم کم از راه می رسد و من هم دست به قلم می شوم. تا از این قافله ی عشق جانمانم. من کمی دیرتر از بقیه ی دوستانم متوجه این کاروان عشق و مهر شده ام. شاید این دلیل خوبی برای ناتوانی ام در نوشتن برای غدیر نباشد. اما جدا ماندم از کاروان السابقون السابقون را ثابت می کند. غدیر به معنای برکه ی کوچکی است، یا رودی کوچک که همیشه در جریان باشد. در واقع غدیر در اینجا به معنای مکانی است که این برکه ی کوچک را در خود جای داده است. همین معنی مدت زیادی قلب مرا به تبش وا می دارد. به این می اندیشم که چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم این مکان را برای ابلاغ شالوده ی رسالتش بر گزیده است؟! از آنجایی که تمام افعال و اقوال رسول خدا، معنا و مفهومی عمیق دارد. حتما این انتخاب نیز معنایی ژرف را در وجودش پنهان کرده است. غدیر؛ برکه ای کوچک که شاهد ولایتی بزرگ، انتخابی شایسته از طرف خداوند و هجوم جمعیتی انبوه برای تبریک و تهنیت بوده است. جمعیتی بزرگ، جمعیتی که انسانیت و شرفشان و حسب و نسبشان باعث نشد که بتوانند بار این امانت بزرگ را به دوش بکشند. جمعیتی که دست های پیش آمده آنها برای بیعت نشان مردانگی نبود. و دین و ایمانشان لقلقه ی زبان بود و این دین و ایمان واهی باعث نشد که جلوه های پست جهان را رها کنند و نور حقیقت را ببینند. زبان هایی که برای تبریک و تهنیت گفتن به مولای متقیان از هم سبقت می گرفتند چند صباحی دیگر لال شده بودند و از بیان حقیقت عاجز ماندند. چشم هایی که تابش خورشید غدیر را در دستان خورشید اسلام دیده بودند نابینا شدند و از محور ولایت به دور ماندند. اما غدیر همچنان باقی بود. غدیر همچنان می نگریست و راز های اسلام را در خودش حفظ می کرد. برکه ای که با کوچک بودنش نور ولایت را در قلب خود نگه داشت و آن را به نسل های دیگر هدیه آورد. برکه ی کوچکی که با حفظ مهمترین پیام اسلام به برکه ای جهانی تبدیل شد. برکه ای که روز ها تصویر خورشید را منعکس می کرد و شب ها چهره ی ماه را درون قلب خود نقاشی می کرد. در روز غدیر عکس خورشید و ماه را دست در دست هم در درون قلب خود جا داد. برکه ای که هر چند مانند دریاها بزرگ و مانند اقیانوس ها پهناور نبود اما چون زلال و شفاف بود. پیام، پیام رسان عشق را آیینه وار به مردمان بعد از خود رساند و درسی بزرگ به مسلمانان جهان آموخت. بیایید این درس بزرگ را از غدیر بیاموزیم و در انجام کارهای کوچک و بزرگ برای تبلیغ غدیر کوتاهی نکنیم. مطمعناً هر کار خیری در تبلیغ غدیر و ولایت محوری انجام شود. حتما با همیاری و همکاری خداوند بزرگ به حرکتی عظیم تبدیل خواهد شد ان شاءالله.

 1 نظر

وصال عشق

22 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

نمازم را که می‌خوانم کتاب دعا را می‌گشایم تا تعقیبات بخوانم، حمد و ثنای الهی را به جا می‌آورم و «آمرزش می‌خواهم از خدایی که جز او معبودی نیست، زنده و پاینده است و به سوی او توبه می‌کنم؛ اَ‌‌سْتَغْفِرُاللهَ الَّذی لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ».
دلم آماده شده است و به «اِغْفِرْلی ذُنُوبی کُلَّها جَمیعاً، فَاِنَّهُ لایَغْفِرُ الذُّنُوبَ کُلَّها جَمیعاً اِلّا اَنْتَ» که می‌رسم اشک‌هایم جاری می‌شود، بی صدا نه! با صدا می‌گریم.

همیشه مهربانی خداوند را می‌ستایم که دری به روی بندگانش گشوده است به نام توبه؛ تا هرگاه از سنگینی گناهانت به ستوه آمدی از این در وارد و سبک‌بال خارج شوی.

به راستی که چه رازی در نماز شب و صبح نهفته است که تو را تا اوج نزدیکی به خدایت می‌کشاند. گویی معبود در این لحظات همچون عاشقی چشم به راه در انتظارت نشسته و این توئی که باید به سمت‌وسوی او بروی.
بی‌راه نیست اگر بگویم که شهدا تاب جدایی از زیباترین عاشق عالم را نداشتند و رزق شهادت‌ را همین سحرها از خداوند هدیه گرفته‌اند و چه خوش‌تر از آن‌ که تو از خدایت_عشقت_ وصالش را هدیه بگیری.

درود می‌فرستم بر محمد (صلی‌الله‌علیه) و آلش و «واگذارم کارم را به خداوند که به راستی خداوند به کار بندگان بینا است؛ اُفَوِّضُ اَمْری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ» و می‌خوانم «خدا ما را بس است و چه نیکو وکیلی است؛ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» و تعقیبات نمازم را با توکل بر پروردگار عالمیان در حالی که به سکون‌وآرامش رسیده‌ام به پایان می‌برم.

1565405426k_pic_92ea2ac1-980f-4f88-aa7e-aed67cbfce19.jpg

 نظر دهید »

قربانی باران

21 مرداد 1398 توسط فرجی

امروز با دیدن گوشت قربانی؛ یاد اولین صحنه ی قربانی که دیده بودم افتادم. روز انتخابات بود. مادرم برای شرکت در انتخابات و رای دادن به محل رای گیری که مدرسه ی ما بود میرفت. و من که کودکی ٨ یا ٩ ساله بودم او را همراهی می کردم.
از سر کنجکاوی سوالات زیادی را از مادرم می پرسیدم. با رسیدن به میدان انقلاب، میدان بزرگ روستا سوالات من بیشتر شد.
از دیدن آن همه خون در وسط میدان و مردم زیادی که کیسه های گوشت را با خودشان می بردند تعجب کرده بودم و مدام از مادرم می پرسیدم: ”امروز روز رای دادن است یا روز عید قربان؟! “
مادرم با مهربانی گفت :”امروز روز انتخابات است و این قربانی داستان دیگری دارد.“
با این حرف مادرم تعجبم بیشتر شد و منتظر بودم تا مادرم ماجرا را تعریف کند.
از قرار معلوم مدتی از تابستان گذشته بود. اما گذر هیچ ابر رحمتی به حوالی روستای ما هم نیافتاده بود و مردم دست به دامان عمه امبیل[١] شده بودند تا برای آمدن باران دعا کند.
عمه بزرگوار در جواب مردم گفته بود: ” این گناهان شماست که باعث شده باران نیاید. به سربابا[٢] بروید و برای آمدن باران دعا کنید و گاوی قربانی کنید و گوشتش را بین فقرا تقسیم کنید؛ مگر نمی دانید که از شروط قبولی دعا کمک کردن به نیازمندان و دعا کردن در جای بلند است. خودتان به داد خودتان برسید خدا کمکتان کند.“
من آن روز تا شب منتظر باریدن باران در کنار پنجره ایستادم. اما دریغ از یک قطره.
کنارپنجره خوابم برده بود. و نصف شب با صدای شیلیپ شالاپ بلند شدم و قطرات باران را دیدم که به برگ درختان می خورد و این صدای زیبا را به وجود می آورد.
امروز عید قربان دیگری فرا رسیده است اما دیگر آن عمه ی مهربان، عمه ام البنین در کنار ما نیستند اما من هنوز هم سخنان گرانبهایشان را از یاد نبرده ام و یاد و نامش را با صلواتی گرامی میدارم. از خداوند می خواهم به حرمت جد آن بزرگوار گناهان مرا ببخشد تاعطر معطر باران رحمتش را در صحرای خشک وجودم احساس کنم.
١.بانو ام البنین سادات هاشم زاده، یکی از سادات بزرگوار روستای ما(روستای الخلج) بودند که مردم روستا ایشان را عمه امبیل صدا می کردند.
٢.نام کوهی در روستای الخلج است که همه ساله مردم روستا در آنجا جمع می شوند و نماز حاجت می خوانند. آغاز گر این حرکت بانو بزگوار ام البنین سادات هاشم زاده بودند.

 نظر دهید »

زندگی‌ات را مرور کن!

18 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

چشم‌هایت را ببند و یا نه! چشم‌هایت را باز بگذار؛ گاهی بهتر است با چشم‌های باز تصور کنی. ذهنت را آرام کن. حالا زندگی‌ات را مرور کن، از زمانی که به یاد داری، یک به یک خاطرات خوب و بد را تا به امروز برسی، به همین لحظه.
می‌دانم که در این سال‌های گذشته از عمرت در کنار خوبی‌ها و خوشی‌ها، سختی‌هایی کشیده‌ای:

_ شاید سفره‌ی خانه رنگارنگ نبوده و یا حتی در شبی تاریک، بی‌شام سر بر بالین گذاشته‌ای و به امید فردایی بهتر، بغض دویده در گلویت را به آرامی فروخورده‌ای.
_ شاید لباس‌های تنت کهنه بوده و پدر و مادرت از دیدنت غصه‌ها خورده‌اند، اما کاری از دستشان برنمی‌آمده.
_ شاید در گذشته‌ای دور یا نزدیک، عزیزی از دست داده‌ای و یا وقتی خواهرت به خانه‌ی بخت رفته او را از دست داده پنداشتی و ساعت‌ها و روزها در تنهایی‌ات گریه کردی.
_ شاید از نامهربانی‌ آدم‌های اطرافت خسته شدی، ولی راهی به جز تحمل آن‌ها نداشتی.
_ شاید بارها عادت‌های بد را کنار گذاشتی و سعی کردی خوب باشی ولی نتوانستی.
_ شاید هزاران بار به فکر و جسمت رژیمی سخت دادی اما هر بار آن را شکستی و شاید…

می‌دانم که سختی کشیدن زخمی بر قلب و جسمت می‌گذارد که از بین رفتنی نیست اما خوب فکر کن؛ اگر همین سختی‌ها نبود، تو ساخته نمی‌شدی. آری تو از دل همین سختی‌ها کم‌کم بزرگ شدی و در کنارش ساخته شدی و این از لطف خداوند بوده است تا تو به معنای واقعی «خلیفةالله» باشی.

حالا تو خوب می‌دانی که چه کارهای انجام نشده‌ای داری؛
_ تو باید غذاها و لباس‌های خوبت را در کنار پدر و مادرت استفاده کنی و شاد باشی تا غصه‌های سال‌های دور فراموش شود.
_ تو باید برای عزیزانت دعا کنی، در هر کجا که باشند.
_ تو باید تمام نامهربانی‌های آدم‌ها را ببخشی و از یاد ببری.
_ تو باید عادت‌های خوب را جایگزین عادت‌های بد کنی تا فرصتی برای تکرار بدی‌ها نباشد.
_تو باید دوباره به فکر و جسمت رژیم بدهی اما نه سخت! بلکه هدفمند و پایدار!

پس منتظر نمان و از همین لحظه شروع کن و این را بدان که اگر تمام کائنات، خانواده‌ات و هر کسی که در کنارت هست بخواهد ولی تو نخواهی خواسته‌ات عملی نمی‌شود.
پس درنگ نکن؛ بلند شو! به خودت، خانه و خانواده‌ات برس و با توکل، به زندگی‌ات عشق بورز تا هم به آرامش برسی و هم به معنای واقعی «خلیفةالله» باشی.

1565219079k_pic_ec1baa18-9052-4bca-ab49-a50d76e2cc13.jpg

 3 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یادداشت‌های چند خانم طلبه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آرامش
  • آرامش
  • اجتماعی
  • امام زمان
  • انرژی مثبت
  • بدون موضوع
  • تأثیرگذاری مثبت
  • تفکر مثبت
  • روانشناسی تفاوت زنان و مردان
  • روزانه‌نوشت
  • سبک زندگی
  • شهدا
  • عشق
  • عفاف و حجاب
  • معرفی کتاب
  • کوتاه نوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس