یادداشت‌های چند خانم طلبه

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

آیا آداب سفر را می‌دانید؟

14 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

سفر علاوه بر شادی و نشاطی که به انسان هدیه می‌دهد طبق فرمایش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باعث برآورده شدن دعا هم هست. تابستان فصل فراغت و مسافرت است. پس چه خوب است که آداب مسافرت را بدانیم تا سفری خوش و خاطره‌انگیز داشته باشیم.

در ابتدا سفر را باید با صدقه و دعا آغاز کرد. امام صادق (علیه‌السلام) دراین‌باره می‌فرمایند: «سفرت را با صدقه آغاز کن و آیةالکرسی بخوان.»

البته دعاهای دیگری هم برای آغاز سفر وارد شده که خوب است در ابتدای سفر خوانده شود.

در روایات سفر شبانه و در روز شنبه خوب شمرده شده است. یکی از نشانه‌های شخصیت فرد هنگام سفر این است که توشه‌اش خوب و دلپسند باشد؛ یکی از این توشه‌ها خواندن سرود و شعری است که بیهوده نباشد.

دقت کنید که در سفر حتما وسایل ضروری را به همراه داشته باشید و چه بهتر که این وسایل زیادتر باشد تا اگر همسفری به آن نیاز پیدا کرد، به او هم بدهید. البته حواستان باشد که پس از بازگشت از سفر از همسفران بدگویی نکنید و رازپوش خوبی باشید.

وقتی قصد مسافرت دارید با دیگران خداحافظی کنید تا دعای آنان به سفرتان برکت دهد، البته زیاد هم معطل نکنید. در مکان‌های سرسبز و خوش آب‌ و هوا توقف کنید و از زمین‌های خشک و بی‌حاصل به سرعت بگذرید.

اگر همسفر دارید هزینه‌ی سفر را پیشاپیش مشخص و جدا کنید تا با خیال راحت به سفر بروید و بهتر است با هم‌سطح اقتصادی خود مسافرت کنید نه با کسی که خرجی تو را می‌دهد تا خوار نشوید. امام صادق (علیه‌السلام) دراین‌باره می‌فرمایند: «با کسی مسافرت کن که او مایه‌ زینت تو باشد؛ نه اینکه تو مایه زینت او باشی.»

امیرالمومنین (علیه‌السلام) نیز می‌فرمایند: «با کسی مسافرت نکن که برای تو به اندازه‌ای که تو برای او ارزش قائل هستی احترام نمی‌بیند.»

برای هر مسافرت فردی را به عنوان سرپرست انتخاب کنید. همیشه با همسفران مدارا کنید و خوش‌اخلاق باشید و حال بیماران و ناتوانان را رعایت کنید.

در هنگام بازگشت از سفر سوغات و هدیه را فراموش نکنید و نیاز نیست تمام اتفاقات سفر را پس از بازگشت برای دیگران تعریف کنید.

امام صادق (علیه‌السلام) دراین‌باره می‌فرمایند: «از جوانمردی به دور است که شخص خوبی‌ها و بدی‌های سفر را برای دیگران بازگوید.»

ان‌شاءالله که همراه با رعایت آداب سفر به سلامت بروید و برگردید.

______

تمام آدابی که گفته شد از روایات کتاب مفاتیح‌الحیاة نوشته‌ی آیت‌الله جوادی آملی، فصل دهم است که به زبان ساده و مختصر بیان شد.

1564943557k_pic_98e8bf16-1d87-453f-9912-4b428810be3f.jpg

 نظر دهید »

کبوترها هم رسم مهربانی را بلدند

13 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

قدم‌هایم را تندتر کردم تا زودتر به هتل برسم. هنوز آفتاب نزده بود و خیابان و بازار خلوت بود. از کوچه پس‌کوچه‌های باریک گذشتم تا به هتل رسیدم. دخترکم خوابیده بود ولی در تبی تند می‌سوخت. آرام بیدارش کردم، آماده‌اش کردم و دستش را گرفتم و گفتم: «بیا عزیزم، اگر کبوترها را ببینی، حالت خوب می‌شود!» و تندوتند از هتل خارج شدم. هوای بهاری که همراه با سوز سرمای اول صبح بود را با تمام وجودم نفس کشیدم، بوی غربتی عجیب می‌داد.

دخترم کبوترها را که از دور دید به سمت‌شان دوید، کبوترها به آرامی پرکشیدند و دوباره بر زمین نشستند. دانه‌هایی که خریده بودم را به دستش دادم تا برای‌شان دانه بریزد. دانه‌ها را که می‌ریخت کبوترها دورش جمع می‌شدند، یکهو بازیگوشی‌اش گل می‌کرد و می‌دوید دنبال‌شان، کبوترها می‌پریدند اما در گوشه‌ای دیگر زود به زمین می‌نشستند؛ انگار می‌دانستند که این‌جا کسی قصد آزارشان را ندارد.

یک چشمم به دخترم و شادی و خنده‌ها و دویدن‌هایش میان کبوترها بود و چشم دیگرم به ایوان طلای مولایم علی (علیه‌السلام) و دلم پرمی‌کشید به سمتش! نگاهم که به دور و بر حرم می‌افتاد، غم غریبی و غربت را با بند‌بند وجودم حس می‌کردم و اشک‌ها و صدای نحیف خانمی که همسفرمان بود جلوی چشمانم می‌آمد که می‌گفت: «دلم آتش گرفته، مولا چقدر غریبه!»
شاید دوست داشتیم، حرم امام اول‌مان را شبیه حرم امام هشتم‌مان ببینیم، اما چه زود رؤیاهای‌مان رنگ باخته بود… .

برای من البته این سادگی و غربت نامأنوس نبود؛ بارها غم غریبی مولا را شنیده بودم و حالا در نجف، کنار ضریح مطهرش، برایم رنگ واقعیت به خود گرفته بود. من اما این سادگی را دوست داشتم و خیلی زود در آن غرق شدم؛ در کوچه‌ پس‌کوچه‌های باریک نجف، در صندوق‌های کوچک امانت‌داری، در سایه‌بان‌های مخروطی شکل، در صحن زیبای ایوان طلا، در ضریحی که دایره‌وار داخل می‌شدی و وقتی دستت به ضریح می‌رسید، گویی همچون پرنده‌ای سبک‌بال به پرواز درآمده‌ای؛ دیگر تو خود نبودی، تو انسان دیگری شده بودی! آری گویی انوارهای مهربانی مولا به تو تابیده، سبک شدی و دیگر چیزی به غیر از مهربانی نمی‌دیدی.

… اصلا چگونه من به حریم تو دعوت شدم. سال اول طلبه‌شدنم بود و محرم آن سال، غوغایی در قلبم به پا کرده بود؛ در میان هر قطره اشکی، کربلا می‌خواستم و حالا انگار مولا می‌گفت: «اول در نجف تطهیر شو، بعد به سوی فرزندم برو!»
همسفر شدن با استادها و طلبه‌ها خیلی لذت‌بخش بود، در حالی که به فکرم هم خطور نمی‌کرد که به این سفر دعوت شوم… .

با صدای همسرم، از افکارم فاصله گرفتم، چشم از حرم برداشتم، اشک‌هایم را پاک کردم، به سمت دخترم اشاره کرده و گفتم: «کبوترها خسته شدن از دستش، آنقدر که دنبال‌شان دوید.» دخترم با خنده به سمت‌مان آمد. دست بر پیشانی‌اش گذاشتم، عجیب بود! از تب تندی که شب تا صبح در آن می‌سوخت خبری نبود.

انگار کبوترها هم رسم مهربانی مولا را خوب بلد بودند که با حضورشان تب از جان دخترکم رفت و دیگر برنگشت.

 

1564828329k_pic_ce787a60-372f-4f9c-b696-e917e589c375.jpg

 

 نظر دهید »

به هوای آنروزها

11 مرداد 1398 توسط Mim.Es

 

 

 تا ترا از دور دیدم، رفت عقل و هوشِ من!* 

آنطوری عقل و هوشم را برد، که بی‌اختیار غرق تماشایش شدم. همهمه‌هایی از انعکاسِ صدایِ بچگی‌هایم می‌شنیدم. وقتی با خواهر و برادرم روبرویش می‌نشستیم و نوبتی صدای “آآآآآآآآآ…” درمی‌آوردیم و با تمام وجود به انعکاسِ صدایمان می‌خندیدیم. _حتما، خیلی از شما این تجربه را داشته‌اید_ آنقدر کله‌اش را اینطرف و آنطرف می‌کردیم، که یک روز گردن فلک زده‌اش شکست و آویزان شد.

به هوای آنروزها پنکه را روشن کردم. صورتم را نزدیک پره‌هایش بردم. به آرامی گفتم: “آآآآآ…” تا شاید صدای آنروزها را بشنونم. صدای ناآشنایی به گوشم خورد؛ «حج خانوم مِگِه بِچِه شُدی! وَخی عقب تا یوختِه باد بیاد. می‌خوام دو رکعت نماز بوخونم!»

 

*صائب تبریزی

 

 نظر دهید »

تابستان داغ من

11 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

در تابستان باید خودتان به شهرهای جنوبی بیایید تا معنای واقعی گرما را بفهمید. مخصوصا که اگر آن شهر، یک شهر ساحلی باشد؛ آن‌وقت است که گرما و شرجی جای نفس کشیدن برایتان نمی‌گذارد.

ما جنوبی‌ها وقتی از شیرازی‌ها*، قمی‌ها و تهرانی‌ها می‌شنویم که می‌گویند: «شهرشان خیلی گرم است!» از خنده روده‌بر شده و می‌گوییم: «پس گرما ندیده‌اید!»؛ چرا که هر وقت در تابستان به مسافرت رفته و به شهرهای مذکور رسیده‌ایم، خود را در بهشت برین می‌بینیم.

تابستان که می‌شود، در زیر باد خنک کولر خانه‌نشین می‌شویم و رحمت‌ها به جان سازنده‌ی کولر نثار می‌کنیم. البته این را هم خوب می‌دانیم که هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست؛ همین گرما در جنوب، باعث به ثمر نشستن درختان نخل شده و خارک، رطب و خرماهای بی‌نظیر از دل گرما بیرون می‌آید و گرم شدن آب دریای با سخاوت، تفریح سالمی به نام آب‌تنی و شنا را در شب به مردم هدیه می‌دهد.

تابستان‌های خرماپزان ما زیباست اما تابستان داغ برای من در دو سال قبل معنا می‌شود؛ آن زمان که در نیمه‌ی مرداد خبر اسارت شهید حججی را دادند، آتش این گرما را نه با پوست که با خون و گوشتمان احساس کردیم. هر روز خبرها را دنبال کرده، بغض و اشک امانمان را بریده بود؛ آن‌جا که صحنه‌های اسارت برایمان روز عاشورا را تداعی می‌کرد و آتش‌های زبان‌کشیده از خیمه‌ها داغ دلمان را تازه می‌کرد… .

وقتی در همان ایام قرعه به نام ما روسیاهان افتاد و راهی سفر به حریم امام رضا (علیه‌السلام) شدیم، هرگز فکر نمی‌کردم که بتوانم در شهر و کوچه‌هایی که این شهید قدم زده وارد شوم. وقتی اتفاقی سر از شهر نجف‌آباد در آوردیم و به مسجد نزدیک محل زندگی‌شان رفتیم تصمیم گرفتیم به رسم ادب سری به خانواده‌اش بزنیم اما از بدشانسی آن‌ها برای زیارت حرم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) به سوریه رهسپار شده بودند و تنها یادگار من از آن تابستان داغ یک عکس است که هزاران حرف در خود نهفته دارد.

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ؛
ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺯﻧﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﻭﺯی ﺩﺍﺩﻩ ﻣﻰﺷﻮﻧﺪ. *

______
*شهر شیراز برای ما و شهرستان‌های جنوبی خودش که با آن‌ تقریبا شش ساعت فاصله دارد، یک شهر گرم جنوبی به حساب نمی‌آید.
*سوره‌ آل‌عمران، آیه 169

1564548979k_pic_ff3401bf-b86a-47c3-a19e-1b20b6b5a3c6.jpg

 

 4 نظر

معجون خوش طعم مؤفقیت

06 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

با بی حوصلگی رویش را برگرداند و‌گفت:"نه! الان حوصله شو ندارم. یه وقت دیگه تعریف کن.”
از رو نرفتم و‌کمی جذابیت، قاطی حرفهایم کردم و گفتم:
“داستانش خیلی جالبه. اگه بشنوی خوشت میاد ولی باشه پسرم، میخوای میذارم وقت خواب برات میگم.”

صحیفه سجادیه، آرامشبخش لحظاتم هست.‌ آن ادبیات عاشقانه و سرمست کننده، و آن راز و نیاز زیبا و عمیق، مثل موسیقی آسمانی، ریتم آرام معنویت را مهمان دلم می کند.

گاهی با خودم فکر میکنم کسی که پدرش حماسه ساز کربلاست و مادرش شهربانوی قصه های هزار و یک شب ایرانی، کسی که شاهد عینی ماجرای کربلا بوده، کسی که در آن شرایط بسیار وحشتناک، با سلاح قلم، اندیشه و دعاهای عرفانی ناب، پیروز شد و توانست امامت را ماندگار کند، چه عظمت بی انتهایی داشته است.

دلم میخواست در قالب قصه های جذاب پسرم را هم علاقمند کنم، اما در اولین قدم، با عکس العمل موافقت آمیزی از طرفش مواجه نشدم.

بی خیال نشدم. لابه لای بازی ها، وقت های مناسب، جسته گریخته و غیر مستقیم در مورد شخصیت ایشان می گفتم.

راستش این جمله طلایی که علمای بزرگ تأکید زیادی بر آن دارند، را باید قاب کرد و گذاشت جلوی چشم. چون واقعا وقتی هیچ‌چیز بر وفق مراد پیش نمیرود، انگیزه بخش و رهگشاست:
«تکلیف محور باشید. نه نتیجه محور!»
و چه تکلیفی برای مادر مهم تر از این است که خوراک فکری، فرهنگی غنی به افکار فرزندانش تزریق کند.

وقتی چند وقت پیش از کانون شهید باهنر زنگ زدند و گفتند پسرت در صحیفه سجادیه در استان اول شده، باورم نشد! یعنی تا این حد علاقمند شده بود؟
خدا را شکر کردم.
گاهی قطره های کوچک باور، که کم اهمیت می شماریمش، سنگ سخت بی تفاوتی را می شکافد
.
گاهی مبلغ بودن، در قالب لحظات ساده و شادیست که لابه لای روزمره های زندگی، خودش را نشان می دهد.

گاهی بدون اینکه خودمان هم بدانیم، داریم، نرم نرمک روی افکار طرف مقابل اثر می گذاریم.

با قال و قیل هیاهو، کاری از پیش نمی رود.
توکل، آرامش، امیدواری و کمی ادویه تند پوست کلفتی، مواد تشکیل دهنده ی معجون خوش طعم موفقیت است.



«و أعنی علی تربیتهم و تأدیبهم و برهم»
(خدایا)مرا در پرورش، ادب آموزی و نیکی به آنان(فرزندانم) یاری کن.
«صحیفه سجادیه، دعای بیست و پنجم، فراز پنجم»


1564336706k_pic_f467bd2b-1552-4d97-a194-ae65a6551d60.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یادداشت‌های چند خانم طلبه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آرامش
  • آرامش
  • اجتماعی
  • امام زمان
  • انرژی مثبت
  • بدون موضوع
  • تأثیرگذاری مثبت
  • تفکر مثبت
  • روانشناسی تفاوت زنان و مردان
  • روزانه‌نوشت
  • سبک زندگی
  • شهدا
  • عشق
  • عفاف و حجاب
  • معرفی کتاب
  • کوتاه نوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس