گره کور مشکلات
«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
وقتی دُرُست و خوب فکر میکرد، میفهمید که چند سال از عمر با ارزش و فرصتهایش را با سیر در گذشتهها از دست داده و بدون آن که متوجه باشد حال و آیندهاش را به فراموشی سپرده است؛ درست بر عکس آن چه باید باشد. او برای ناگواریها مدام خودش را سرزنش میکرد و مانند میخی که به تخته چسبیده و جدا نمیشود گذشته را رها نمیکرد و هر لحظه، هر روز و هر سال آنها را مرور میکرد و خود و خانوادهاش را عذاب میداد.
البته نتیجهاش را هم خوب گرفته بود! تمام و کمال! مشکلات روحی و جسمی نتیجهی جداییناپذیر خودخوری و عصبی شدن هر روزش بود. از این وضعیت به شدت رنج میبُرد، از زمین و زمان بدش میآمد و بیماری درماندهاش کرده بود؛ باید فکری به حال خودش میکرد… .
یک روز سحر بر سجاده نشست و تمام اتفاقات گذشته را یک به یک مرور کرد؛ قلبش به شدت فشرده شد و اشکهایش بیامان بارید! هم دلش به حال خودش سوخت که با چه مشکلاتی مواجه شده و هم به حال خودش تأسف خورد؛ چه روزهایی که میشد به بهترین روز زندگیاش تبدیل شود ولی او آنها را به جهنمی برای خود، خانواده و اطرافیانش تبدیل کرده بود. همه چیز از درون خودش بود. او راه را برای شیطان باز کرده بود تا در درونش رخنه کند! شیطان با بیصبریها، زودرنجیها، دلخوریها و کینه به دل گرفتنها به او نزدیک شده بود و کمکم در جانش نفوذ کرده بود تا جایی که رهایی از بند نفس و شیطان برایش غیر ممکن شده بود.
اما او نمیخواست به این راحتی تسلیم شود. باید خط بطلان بر تمام گذشتههای ناگوارش میکشید و آنها را رها میکرد تا روح و جانش آزاد شود؛ به خداوند توکل کرد و به معصومین (علیهالسلام) توسل! و با تمام وجودش سعی کرد فکر گذشته را از خودش دور کند. رؤیاهای کودکی به ذهنش خطور کرد که دوست داشت دختری با ایمان و موفق باشد؛ دختری سرزنده و شاد که به خانوادهاش عشق بورزد، همیشه دوست داشت منحصربهفرد باشد و همه او را تحسین کنند. پس چرا از رؤیاهای کودکیاش دور شده بود؟ چرا درمانده بود؟ شاید به این دلیل که رنگ دنیا به خود گرفته بود! آری او خوب میدانست که زندگیاش رنگ و بوی خدایی ندارد! چرا که اگر غیر از این بود، برای هر نگاهی، هر حرفی و هر بدی روح و روانش به هم نمیریخت. ایمان و اخلاص در زندگیاش کمرنگ شده بود و این گرهی کور مشکلاتش بود.
پس با دلی امیدوار در مقابل خداوند به سجده افتاد و قلبش را مالامال از عشق خدا کرد، روزنهای در دلش باز شد، قرآن را گشود و خواند:
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻋﺰﺗﺖ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﻰﻛﻨﻢ!
إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ
ﻣﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺎﻟﺺ ﺷﺪﻩﺍﺕ ﺭﺍ! *
______
*آیه 82و83 سوره صاد