گاهی ذهنت را تعطیل کن
گاهی ذهنت را تعطیل کن!
به خودت استراحت بده و تمام آن جنجال های شلوغ را از فکرت خالی کن…
مگر آن قلب قدر یک کف دستت، چقدر گنجایش دارد برای اینهمه کشمکش ذهنی…
حتی گاهی کتاب هایت را هم ببند! بگذار کمی خاک بخورند تا “فرصت خالی هیچ بی نهایت” را نفس بکشی …
حالا برای خودت آسمانی گیر بیاور که در آن خبری از دود سیاه باورهای منفی وجود نداشته باشد …
چقدر به این نفس عمیق، احتیاج داری…
چقدر دلت هوای تازه می خواهد…
تو وهستی و خدا
خدایی که قلبت را برای عشق و آرامش آفریده نه نفرت و تنش…
و در این هوای تازه، وقتی فرصت پیدا میکنی تا کمی صدای درونت را هم بشنوی، از نو احیاء می شوی…
با هر اکسیژن خالصی که ذهنت را شستشو می دهد، فکر کن که چه باعث شده، تمام این خواندن ها، تمام این ورق پاره ها، تمام این آگاهی های تلنبار شده ی خط خطی، رشدت نداده؟!
حالا برگرد! کتاب هایت را ورق بزن …
و این بار واژه هایی از جنس عمل ، را لای صفحاتش پیدا کن!