پاییز
بسم الله الرحمن الرحیم
می خواهم از پاییز بنویسم. پرنده ی خیالم، در حال و هوای دوران دبستانم گم شده است. در همان روزهایی که معلم هایم می گفتند؛ یکی از فصل ها را توصیف کنید. من همیشه از پاییز نوشته ام و جای فصل های دیگر در دفتر انشاء دوران دبستانم را باران های پاییزی شسته ام. حتی تمامی ورق های دفتر نقاشی ام را پیاده روی روی برگ های زرد و نارنجی اش مچاله کردهو هنوز هم صدای خش خش دلنشین برگ هایش از میان ورق های آن به گوشم می رسد. و هنوز هم پاییز بهترین فصل سال برای من است.
اول از همه پاداش و نتیجه ی یک سال تلاشت را به تو می دهد، کشاورز محصولش را برداشت می کند و دانش آموز، دانشجو و حتی خود ما طلبه ها بعد از یک سال خون دل خوردن در های جدیدی را برای رقابت و تلاش و یادگیری علوم مختلف به روی خودمان باز می کنیم.
و پس از آن حقیقت و هستی دنیا را به انسان ها نمایان می کند و رنگ باختن تمام زیبایی های طبیعت را با زیباترین قلم هایش به تصویر می کشد. طبیعت سرسبز و با طراوت در مقابل عظمتش کمر خم می کند و هر آنچه را که از جهان هستی گرفته بود دوباره به مبدا اصلی اش باز می گرداند و طبیعت را برای مواخذه ای سخت در زمستان آماده می کند و تمام تعلقات وجودی اش را کنار می گذارد و برای روزهای سخت سبکباری و بی تکلفی را ره توشه خود قرار می دهد. و چه درختان و چه گل هایی که آخرین پاییز خود را می بینند و بهاری دیگر را هرگز تجربه نمی کنند.
پاییز چه فصل زیبایی است و چه سخن های فراوانی را در دلش پنهان کرده است و تو چه می دانی دلیل سرخ و زرد بودن برگ هایش را و صدای خش خش سینه ی دشت هایش را شاید پاییز آخرین نفس هایش را می کشد به صدای خش خش دشت هایش کمی گوش کن و رنگ سرخی خون دلش را در برگ های عبرتش با چشم حقیقت بین نظاره کن.
ببین این پادشاه بزرگ طبیعت چه محشری را به پا می کند؛ تا عبرتی برای تو باشد.
و چه عالی و بی نظیر است اگر من و تو از غربال پاییز بگذریم و تمام گناهان و بدی های وجودی مان را با های های گریه های شبانه فرو بریزیم و سبکبار و بی تکلف بهاری دیگر را برای خودمان رقم بزنیم.