قلب شکسته ای که در مسجد ماند
قلب شکسته ای که در مسجد ماند
دلم سنگین شده بود. بغض سنگینی اش را بر روی قفسه ی سینه ام احساس می کردم. باشور و شوق تمام ماهها بود که انتظار می کشیدم. بالاخره پس از مدت ها آرزویم بر آورده می شد. ساکم را بسته بودم و کفش های واکس زده ام را تمیز و مرتب پشت در گذاشته بودم. دنیا برایم ایستاده بود. هیچ چیز برایم جذابیت نداشت، فقط و فقط ذهنم را به سمت گنبد فیروزه ای رنگ جمکران مشغول کرده بودم. همان گنبدی که سهم نگاهم از آن به شیشه ی بی احساس تلویزیون و اشک های بی امانی که بر گونه ام می ریخت خلاصه می شد.
شما آره با شما هستم.
اگر چندین بار به جمکران رفتی و دوباره بخواهی به جمکران بروی چند وقت قبل تر از وقت سفر آماده می شوی!!
چه به ماند به منی که مدت هاست منتظرش هستم و یکباره خبر خوش عازم شدن به سمت مقصد را می شنوم. آن هم در چه روزی و برای چه موقعی، امسال با دلم قرار گذاشتیم که اعتکاف را در مسجد جمکران باشیم.
و درست همان موقع بود که میخواستم از خوشحالی پرواز کنم.
اما کرونا، این مهمان نامبارک با آمدن بی وقتش تمام نقشه هایم را نقش بر آب کرد. درست مثل شخصیت های کارتونی شده بودم. که با استفاده از نقشه، گنجی را جستجو می کردند و دست آخر پس از جستجوی زیاد و ماجرا جویی های دشوار صندوقچه ای را می یافتند که نقشه ای دیگر و چه بسا سختتر را در درونش پنهان کرده بود.
این کرونا، این خروس بی محل درست مثل همان نقشه ی داخل صندوقچه بود. نقشه ای که سیاست های پنهانی را در درونش جا داده بود.
سیاست هایی که از همان ابتدا مساجد را بستند و اعتکاف را تعطیل کردند.
سیاست های پنهانی که تاجر اماراتی را در میان مارپیچ های سیاه پنهان می کردند و طلبه های چینی را آرام آرام از دریای طوفانی مواجشان به ساحل تشویش و نا امنی می کشاندند.
سیاست هایی که هر چه اسلامی بود را به اتهام کرونایی بودن می بستند و هر چه فحشا و تزویر بود را به بهانه ی شادی و آزادی بیان از رسانه ی ملی فریاد می زدند.
قلب من تمام این اتفاقات را می دید و آتش آه و حسرتش با احساس تنفر و خشم از این ویروس منحوس و سیاست هایی که پشتش پنهان شده بود سخت تر و سخت تر می شد و خود را برای روز های سخت و امید بخش آینده آماده می کرد.
روزهایی از جنس نور و ظهور، روزهایی که قلبم رسیدنشان را لحظه شماری می کرد.
اما می ترسید، می ترسید از سیاست هایی که زیر ردای کرونا پنهان شده بودند، می ترسید که این سیاست ها با شمشیر های آخته و نیزه های تیزشده به سمت نور پرتاب شوند و خورشید ظهور را دورتر و دورتر کنند.
اما کرونا، این کرونای دستکاری شده، این کرونای ساخته و پرداخته شده، حساب همه چیز را کرده بود.
حساب همه چیز را کرده بود!؟
به جز قلب هایی که هر کدام در گوشه ای از حرم مانده بودند. یکی در سقا خانه، یکی در زیر پای زائران اربعین و دیگری در بین الحرمین مانده بود. همان قلب هایی که با برخورد نیزه ها و شمشیر ها بر پیکره ی اسلام مانند سپری از فولاد سخت تر و سخت تر می شدند.
و در این زمان قلب من در میان مسجد ماند، قلب من یکجایی در میان معتکفین در بین سجاده هایشان یا شاید در میان واژه واژه ی دعای ام داوود ماند و یکجایی برای خودش انتخاب کرد.
قلبم گریست و اولین حضورش در مسجد مقدس جمکران را که قرار بود در میان معتکفین باشد را هم باز در ذهنش دوره کرد و این بار با احساس سختی بر بی احساسی شیشه ی تلویزیون غلبه کرد و در میان مسجد جمکران دعای ام داود را زمزمه کرد.