به خاطر لبخند او
عشق که نرم نرمک قدم به خانه ی دل آدم بگذارد، همه چیز جذاب و دوست داشتنی می شود…حتی اگر به اندازه گشت وگذار در خیابانی باشد که همیشه ی خدا از آن رد شده ای و هیچ حسی هم به آن نداشتی…اما این بار فرق میکند…
پای عشق که وسط می آید، هر کجا که باشی، خاطره ساز و نفسگیر می شود…
مثلا عطری که او میزند برایت آنقدر خاص می شود که تا قیام قیامت هم هر جا که این رایحه به مشامت برسد، به یاد او می افتی…
به یاد سربه هوا ترین لحظه های ثبت شده در رنگی ترین تقویم عالم .
حتی«سکوت» هم کنار او معنا می یابد…
معنایی که به هر زبانی بخواهی ترجمه اش کنی، نمی شود.
انگار یک جای کار لغت نامه های جهان می لنگد …
چقدر این طور مواقع واژه کم می آورند و عاجزند این لغت نامه های محدود…
آدم را ناخودآگاه می اندازد در ورطه ی تکرار.
اما این حس تکراری نیست مگر نه؟
همینکه دوست داری کنارش دوست داشتنی و دلبخواه رفتار کنی…
همینکه گونه هایت سرخ می شود و گرمای خوش عطر حضورش مثل تب داغ، گر میاندازد به نفس های لحظه های رویاییت…
همینکه انگار فقط تو هستی و او…
عیبی ندارد چاره ای نیست، پناه می برم به همان واژه ایی که به اندازه ی عمر کره خاکی تکرار شده:
عشق
اما کافی نیست…هرگز کافی نبوده… اگر بود، پس اینهمه کدورت و دلگیری وحس خالی حباب گونه، از کجا آرام آرام سر در می آورد؟
چرا بعد از کم شدن شور وحال اولیه، ناگهان به خودت می آیی و می بینی پر شدی از ضرباهنگ تکراری این جمله ها:
” چرا کسی قدرم را نمیدونه… چرا تنها موندم… چرا کسی حرفم را نمیفهمه… چرا؟ چرا؟ چرا…”
حال فکر کن که اگر به همین عشق، سمت و سو دهی و تبدیلش کنی به عشق الهی چه می شود…
فرض کن به خاطر عشق آن غایب از نظر و به خاطر لبخند رضایت او ، دوست داشتنی بودن را تمرین کنی …
هر مشقی که می نویسی به دنبال امضای او باشی!
اگر به روی همسرت لبخند می زنی به خاطر به دست آوردن لبخند تأیید او باشد.
اگر سعی می کنی مادر خوبی باشی و فرزندان صالح و نسلی مهدوی تربیت کنی، به عشق او باشد…
اگر مینویسی، جوهر قلمت از عشق او پر شده باشد …
روزهایی که در اوج سختی، صبر جمیل را انتخاب میکنی به عشق او باشد و صبری که در تمام سالهای غیبت، به روی شانه های صبورش، سنگینی میکند…
حتی اگر اخم سنجیده ای می کنی، اخمی باشد به روی تمام آن چیزهایی که او دوست ندارد …
حالا درست شد!
وقتی گل نرگس عشق او در قلبت جوانه زد، آنقدر معطر می شوی که رنگ و بوی او را میگیری…
حالا بهتر میتوانی عاشق دیگران شوی…
چون از منبع قوی و لبریز عشق او سیراب می شوی…
و او پیغام داده که به یکدیگر محبت کنید که ما از محبت شما به یکدیگر، خوشحال می شویم…
عشق به گل نرگس را لای واژه ها جستجو نکن!
نیست!
لای این ورق پاره های کهنه، عطر گل نرگس به مشام نمی رسد …
گل نرگس، کاشتنی ست ! نه خواندنی …
فکر کن چگونه می توانی در هر لحظه از زندگیت گل نرگس بکاری، اول خودت عطر بگیری و بعد آن را به دیگران تقدیم کنی…
گل نرگس هایی از جنس عشق که زنجیره اتصال به او هستند …
بی اختیار زمزمه می کنم:
«اگر یک نفر را به او وصل کردی» …
پ.ن1: باغچه مادرم، هر زمستان وقتی همه جا بی برگ و بار است به طرز زیبایی پر می شود از گلهای نرگس زیبا و خوش عطر…
پ. ن2: راستی تا به حال فکر کرده ایی گل نرگس، وقتی می آید که همه جا خشک و سرد و عبوس و دلتنگ است و ناگهان با زیبایی و عطر بهشتی اش، همه را حیرت زده و دلشاد می کند…
پ. ن3: اندکی صبر… سحر نزدیک هست… نکند از گل نرگس کاشتن خسته شوی؟ درست لحظه ای سردی که انتظارش را هم نداری او ناگهان مثل یک اتفاق زیبا میرسد…
وزمستان سرد عالم را عطر خوش گل نرگس زهرا پر می کند…
پ.ن4: آنوقت اگر تو هم گل نرگس کاشته باشی، و دسته گل نرگس در دست به استقبالش بروی میتوانی بگویی از یاران او هستی.