عطر اصیل گلاب
موهای طلایی رنگی که ییرون ریخته بود و دستمال کوچکی-شال- وسط سرش.. جین پاره و سبک مانکن وار راه رفتن…
ماشین ها و پسرها یی که با صدای تند موزیک به او توجه نشان میدادند.
صدایی در قلبش می گفت:« نگاه ها محو منه، وای من آخرشم، چه تیپی زدم امروز»
پسر خوش چهره ای کمی جلوتر برایش ایستاد.
صدایی امیدوار در دلش گفت:«وای حس میکنم نیمه گمشده مه، چه جذاب، همونی که میخواستم بگذار یه کم اول واسش قیافه بگیرم ، شاید عشقی که دنبالش می گشتم باشه چه چهره متینی، چه بخت خوبی…»
نزدیکتر که شد ، پسر سرش را کمی بیرون آورد و آرام گفت:
” خونه خالی هستا؟ می آی؟”
دختر وا رفت، یخ زد ، غرورش شکست…
در دل گفت:«خدایا چرا، اخه چرا یه همچین فکری درباره م میکنند…مگه من چمه؟»
کمی جلوتر خانم دکتر متین و ساده ای با عجله پیاده شد.. دختر باوقاری با چادر …
خانم معلمی با مانتوی رسمی و چهره ای هدفمند…
و چند دختر با ماتیک قرمز و قهقه های پرسرو صدا و چند پسر که پشتشان راه می رفتند و تکه می پراندند…
ناخوداگاه جملاتی که در این هفته ی عفاف و حجاب زیاد از رسانه ها شنیده بود و هر بار با لجبازی از قبولش طفره رفته بود، به نظرش رسید:
«خواهر خوبم ! میدانم دلت احترام می خواهد ، زیبایی هایی که خدا به تو بخشیده با رنگ ولعابی جلف مانند اتاق خصوصی شبانگاهی، در معرض دید عموم خیابان نگذار!
با تفکرت بدرخش?❤️.
با ایمانت اوج بگیر?
با علم و هدفت احترام جذب کن??
و با آراستگی و زیبایی نجیبانه گام بردار.
و بدان امضای خدا پای دست خط قشنگ زندگی ات، به تمام سختی های این راه می ارزد ?
پ.ن 1: غزل حافظ :
درحکم گلاب وگل، حکم ازلی این بود…
کاین شاهد بازاری، آن پرده نشین باشد.
پ.ن 2: البته در این موارد، حکم ازلی نیست ودعا میکنیم با ترویج فرهنگ زیبای عفاف و حجاب، از تبرج و نمایش جلوه گری دست برداشته شود…
و این” من را ببین ها’ سر هر کوی وبرزن، جار زده نشود…
و عطر اصیل گلاب عفاف، در فضای امن خانه و خانواده به مشام برسد…