یادداشت‌های چند خانم طلبه

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

یک بشقاب، سوپ سنگی

01 مرداد 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

«خیلی ویتامینه و مقوی و البته کمی ‌عجیب، غریب و خاص به نظر می آد، خب چی از این بهتر! خسته شدم از غذاهای تکراری! بگذار امتحانش کنم ببینم چیه»

اما چند ورق که خواندم با ماجرای جالبی روبه رو شدم..
قضیه اصلا آن طور که من فکر میکردم نبود.
مسافرانی غریب وارد روستایی با صفا شدند، چند روز که گذشت دیگر غذایی برای خوردن نداشتند لذا از ساکنان درخواست غذا کردند اما هیچکس به آنها کمک نکرد.
راه به جایی نداشتند و گرسنگی امانشان را بریده بود لذا دیگی بار گذاشتند و چند سنگ در دیگ انداختند و دورش جمع شدند…
زنی از راه رسید و‌با دیدن آتش و دیگ و دود و بند و بساط پرسید:
‘"چی دارید درست می کنید؟”
جواب دادند:"سوپ سنگی”
پرسید:"فروشیه؟ منم میخوام”
گفتند:” راستش یه مقدار طول میکشه آماده شه، از اوناست که باید حسابی جا بیفته. باید صبر کنید و اگه ازش میخواهید شرطش اینه که یه مقدار از موادی که باید در اون باشه رو شما بدید.”

زن با خوشحالی از این که هزینه ای هم پرداخت نمی کند گفت: من مقداری سبزیجات و حبوبات می آورم.
و همینطور هر که از راه می رسید برای سهیم شدن در این سوپ جالب، یک مقدار از مواد را تهیه میکرد: گوشت، هویج، قلم، پیاز، ادویه و…
تا اینکه سوپ سنگی آماده شد و همه نشستند و با لذت از آن خوردند…

کتابچه انگلیسی را بستم و با خود فکر کردم:
پس ماجرای سوپ سنگی این بود؟!

البته برداشت های متفاوتی از آن میشد داشت.
من اینطور استنباط کردم :
تا انسان عاطل و باطل بنشیند و فقط توقع داشته باشد که دیگران به دادش برسند، فایده ندارد…
غرولند کردن که چقدر من کم شانسم چرا هیچکس به فکر من نیست هم چاره ساز نیست…
بلکه باید بلند شد با کمترین امکانات هم یک قدم برداشت و اگر انسان، شروع کند و قدم در راه بگذارد، راه، خود ادامه مسیر را به او نشان خواهد داد و کمک ها از راه میرسند…

برداشت دیگر می تواند این باشد:
در هر کاری، باید احساس شود که مزیتی برای دیگران هم وجود دارد، وگرنه علاقمندی به مساعدت در آن به وجود نمی آید…

به هر حال شاید یک مقدار امیدم نا امید شد که نخیر، خبری از یک غذای جدید و عجیب و مقوی در لیست روزانه ام نیست…
اما گاهی روح انسان نیز به یک سوپ مقوی احتیاج دارد.
سوپی‌ پر از حکایت و اندرز و تلنگر و اندیشه.


1563836912k_pic_cba2bb7c-8d5e-4e8e-8250-e2fbfb19b1c7.jpg

 3 نظر

تا حالا اسم ونگوله زن را شنیدی؟

25 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

می دونستی هر آدمی یه همزادی داره که اگه بیاد سراغش خیلی ترسناکه… شبیه خوده آدمه ولی خودت نیستی! همزادته…

تا حالا اسم «ونگوله زن» را شنیدی؟
حسابی مواظب باش، اگه دیدی یکی صدات میزنه، فوری جواب ندی “بله"…
بله بگی دیگه تمومه… تو رو میکشونه دنبال خودش و دیگه کارت تمومه…
بدیش اینه که صداشو شبیه آشناهات می کنه و تو اشتباهی فکر میکنی یکی از آشناهاته…
در حالی که با ترس و هیجانی کودکانه به حرف های خاله ام گوش میدادم پرسیدم:
“خب پس باید چیکار کنیم از کجا بفهمیم صدای اونه؟”

طوری که انگار میخواهد راز خیلی مهمی را با من در میان بگذارد، صدایش را آهسته تر کرد و گفت:
“خب، همین دیگه… تشخیصش سخته…‌می خوای برات سرنوشت چند نفر را که جوابشو دادن و دیگه برنگشتن را بگم؟… اما راه حلش اینه، خوب گوش کن که برات بگم: هروقت دیدی کسی اسمتو صدا می زنه و‌شک کردی، قبلش یه بسم الله بگو، دیگه تمومه…
هل نشی فوری بله بگی ها اول بسم الله …”

کودکی من در افسانه های ترسناک و‌عجیب غریب خاله هایم سپری شد…
هنوز هم وقتی صدای در زدن یا صدا زدن می شنوم، نا خودآگاه قبلش بسم الله میگویم…

یادم باشد یکی از روزهایی که خاله ام را دیدم از او درباره همزاد و ونگوله زن و این قصه ها بپرسم که برای گول زدن و‌سرگرم کردن من بود یا واقعا از این خاطره های عجیب مادربزرگی؟

از خوب و‌بد این قصه ها که بگذریم، یکی از خاطرات خوش و جذاب من شنیدن این ماجراهای هیجان انگیز در “شب های ساکت جیرجیرکی” بود…

تازگی ها فلسفه پیچیده ای لای این افسانه ها کشف کردم :
بله نگفتن به هر صدایی ..

ما در عهد الست بک بار “بله” گفته ایم و تا آخر عمر به این “قالوا بلی” متعهدیم …
بگذار ساده بگویم، خیلی باید دقت کنیم به چه صدایی میگوییم، بله!
و دنبال چه ندایی به راه می افتیم…

لابه لای روزمرگی ها، چقدر از کارهای ما بله گفتن به شیاطین انس و جن است؟
و‌چقدر، بله گفتن به خدا؟!

و این بسم الله که میگویند اگر کارهایتان با آن شروع نشود، ابتر هست، چه حکمتی دارد؟
کارت را با بسم الله شروع کن و “بله” بگو به هر چه عطر خدا می دهد و یک “نه محکم” بگو به هر صدایی که بوی شیطان میدهد، بوی نفس سرکش افسار گسیخته…

انگار بعد از گذشت اینهمه سال، صدای آهسته خاله ام را که میخواهد حرفی مهم و در گوشی به من بگوید، می شنوم:
*"خوب، حواست را جمع کن*… تشخیصش سخته !… گاهی خودشو شبیه دوست داشتنی هات میکنه … اونوقت اگه بله بگی دیگه کارت زاره … تا آخرش تو‌ رو دنبال خودش میکشونه …”


پی نوشت: در دنیای مدرن امروز، «ونگوله زن»های زیادی وجود دارند که صدایشان را نه از لای پستوها بلکه با ابزارهای قدرتمند رسانه های فریب، جار می زنند.
گاهی تشخیص سخت میشود، حواسمان باشد، به هر تبلیغی و به هر لبخند پشت نقابی، بله نگوییم!



1563258211k_pic_87abf147-1cf1-41f3-9767-0123ff3eea11.jpg

 1 نظر

عطر اصیل گلاب

22 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

 

موهای طلایی رنگی که ییرون ریخته بود و دستمال کوچکی-شال- وسط سرش.. جین پاره و سبک‌ مانکن وار راه رفتن…
ماشین ها و پسرها یی که با صدای تند موزیک به او توجه نشان میدادند.
صدایی در قلبش می گفت:« نگاه ها محو منه، وای من آخرشم، چه تیپی زدم امروز»

پسر خوش چهره ای کمی جلوتر برایش ایستاد.
صدایی امیدوار در دلش گفت:«وای حس میکنم نیمه گمشده مه، چه جذاب، همونی که میخواستم بگذار یه کم اول واسش قیافه بگیرم ، شاید عشقی که دنبالش می گشتم باشه چه چهره متینی، چه بخت خوبی…»
نزدیکتر که شد ، پسر سرش را کمی بیرون آورد و آرام گفت:
” خونه خالی هستا؟ می آی؟”
دختر وا رفت، یخ زد ، غرورش شکست…
در دل گفت:«خدایا چرا، اخه چرا یه همچین فکری درباره م میکنند…مگه من چمه؟»

کمی جلوتر خانم دکتر متین و ساده ای با عجله پیاده شد.. دختر باوقاری با چادر …
خانم معلمی با مانتوی رسمی و چهره ای هدفمند…
و چند دختر با ماتیک قرمز و قهقه های پرسرو صدا و چند پسر که پشتشان راه می رفتند و تکه می پراندند…

ناخوداگاه جملاتی که در این هفته ی عفاف و حجاب زیاد از رسانه ها شنیده بود و هر بار با لجبازی از قبولش طفره رفته بود، به نظرش رسید:

«خواهر خوبم ! میدانم دلت احترام می خواهد ، زیبایی هایی که خدا به تو بخشیده با رنگ و‌لعابی جلف مانند اتاق خصوصی شبانگاهی، در معرض دید عموم خیابان نگذار!
با تفکرت بدرخش?❤️.
با ایمانت‌ اوج بگیر?
با علم و هدفت احترام جذب کن??
و با آراستگی و زیبایی نجیبانه گام بردار. 
و بدان امضای خدا پای دست خط قشنگ زندگی ات، به تمام سختی های این راه می ارزد ?


پ.ن 1: غزل حافظ :
درحکم گلاب و‌گل، حکم ازلی این بود…
کاین شاهد بازاری، آن پرده نشین باشد.

پ.ن 2: البته در این موارد، حکم ازلی نیست و‌دعا میکنیم با ترویج فرهنگ زیبای عفاف و حجاب، از تبرج و نمایش جلوه گری دست برداشته شود…
و این” من را ببین ها’ سر هر کوی و‌برزن، جار زده نشود…

و عطر اصیل گلاب عفاف، در فضای امن خانه و خانواده به مشام برسد…




1562996011k_pic_e66dcacc-036c-446c-a8d5-040a259e20f4.jpg

 نظر دهید »

گاهی ذهنت را تعطیل کن

21 تیر 1398 توسط شیدا صدیق «دین آرامشبخش»

گاهی ذهنت را تعطیل کن!
به خودت استراحت بده و تمام آن جنجال های شلوغ را از فکرت خالی کن…
مگر آن قلب قدر یک کف دستت، چقدر گنجایش دارد برای اینهمه کشمکش ذهنی…
حتی گاهی کتاب هایت را هم ببند! بگذار کمی خاک بخورند تا “فرصت خالی هیچ بی نهایت” را نفس بکشی …

حالا برای خودت آسمانی گیر بیاور که در آن خبری از دود سیاه باورهای منفی وجود نداشته باشد …

چقدر به این نفس عمیق، احتیاج داری…
چقدر دلت هوای تازه می خواهد…
تو و‌هستی و خدا
خدایی که قلبت را برای عشق و آرامش آفریده نه نفرت و تنش…
و در این هوای تازه، وقتی فرصت پیدا میکنی تا کمی صدای درونت را هم بشنوی، از نو احیاء می شوی…

با هر اکسیژن خالصی که ذهنت را شستشو می دهد، فکر کن که چه باعث شده، تمام این خواندن ها، تمام این ورق پاره ها، تمام این آگاهی های تلنبار شده ی خط خطی، رشدت نداده؟!

حالا برگرد! کتاب هایت را ورق بزن …

و این بار واژه هایی از جنس عمل ، را لای صفحاتش پیدا کن!



1562910381k_pic_0a5f05bf-2563-4feb-b117-cb876b06c817.jpg

 13 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یادداشت‌های چند خانم طلبه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آرامش
  • آرامش
  • اجتماعی
  • امام زمان
  • انرژی مثبت
  • بدون موضوع
  • تأثیرگذاری مثبت
  • تفکر مثبت
  • روانشناسی تفاوت زنان و مردان
  • روزانه‌نوشت
  • سبک زندگی
  • شهدا
  • عشق
  • عفاف و حجاب
  • معرفی کتاب
  • کوتاه نوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس