یادداشت‌های چند خانم طلبه

  • خانه 
  • موضوعات 
  • آرشیوها 
  • آخرین نظرات 

جشن عبادت، جشن بندگی!

25 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود.
مانند فرشته‌ها با لباس و چادر سفید در حالی که سبدی کوچک پر از گل‌برگ در دست داشتیم از کلاس خارج شدیم و بر روی پارچه‌ای سفید که در راهرو پهن بود مسیر کلاس تا محل نشستن را پیمودیم و گل‌برگ‌ها را در هوا پراکنده می‌کردیم. چه حس‌وحال خوبی. فکر می‌کردیم مثل فرشته شده‌ایم و واقعا مانند فرشته‌ها بودیم؛ ساده، پاک و معصوم، و با چه ذوق و شور و هیجانی، ریز‌ریز خنده‌کنان در جای‌مان می‌نشستیم.

هنوز به خاطر دارم و گاهی اوقات مانند یک فیلم جلوی چشمانم می‌آید روزی که با لباس‌هایی به شکل گل، هر کدام به یک رنگ، نمایش گل‌های زیبا و خندان را بازی کردیم و یا آن دکلمه‌ی چهار صفحه‌ای را که از حفظ با انرژی و زیبا به تنهایی با لباس سفید و حرکت دست‌هایم به روی سِن خواندم و اجرا کردم.

آن روز را خوب به یاد دارم وقتی پس از مراسم، در عکاسی شهر همه یک‌به‌یک داخل شدیم و با یک چادر زیبا، دست‌های‌مان را به شکل قنوت گرفتیم و عکس انداختیم.

«جشن تکلیف» سوم دبستان؛ همان که با او بین تو و خدایت عهد بندگی و عبادت بسته می‌شود و تو که تا آن زمان در پی سرخوشی‌های کودکانه‌ات بودی مسئولیت این عهد بزرگ را با جان و دل می‌پذیری؛ اصلا تو از خیلی قبل‌تر منتظر چنین لحظه‌ای بوده‌ای و حالا به آرزویت رسیدی.

به یُمن این ایام خوش و با‌برکت میان عیدقربان و عیدغدیر، دخترم، در چهارده ذی‌الحجه به سن تکلیف رسیده و ما جشن عبادتی ساده برایش گرفتیم تا با خاطره‌ای خوب به استقبال این مهم برویم.

چه خوب است که این روز تکرار نشدنی را جشن بگیریم و با دست‌های خود تاج بندگی_چادر مشکی_ یادگار بانوی دو عالم را به دخترانمان هدیه دهیم.

1565915095k_pic_bea2817c-32c5-4d52-bec6-d5f10ea2b212.jpg

 نظر دهید »

من در حوزه پذیرفته شدم!

25 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.
من در حوزه پذیرفته شدم!

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

پنج سال قبل بود. یک شب که به مسجد رفته بودم، بعد از نماز، اعلان «پذیرش حوزه‌های علمیه خواهران» را که در مسجد زده بودند، دیدم. با دیدنش جرقه‌ای در ذهنم زده شد و شوری عجیب در قلبم به پا شد.

به یاد چند سال قبل افتادم که دفترچه‌ی ثبت‌نام را گرفته و چقدر تلاش کرده بودم که آماده‌ی امتحان ورودی حوزه شوم ولی از بخت بد در آن روز‌ها به شدت مریض شدم و نتوانستم در امتحان که مرکز استان و با فاصله‌ای سه ساعته برگزار می‌شد شرکت کنم. با وجود این که علاقه‌ی وافری به تحصیل در حوزه داشتم و بی‌رغبت به دانشگاه و اصلا همیشه عاشق درس و کتاب و مطالعه‌ بودم اما دست روزگار مرا از علایقم دور کرده بود… .

حالا وقتی پس از چند سال آن اعلان را می‌دیدم و جالب‌تر آن ‌که دیگر آزمونی در کار نبود و فقط نیاز به مدرک‌ دیپلم، حد نصاب رتبه‌ی علمی و مصاحبه بود، گل از گلم شکفت. شاد و شنگول از مسجد خارج شدم و صبح علی‌الطلوع، برای ثبت‌نام به حوزه مراجعه کردم.

به دلیل غیر حضوری خواندن دوره‌ی دبیرستان و فراهم نشدن شرایط ادامه‌ی تحصیل، درس ریاضی سوم را پاس نکرده بودم. اما در یک هفته همراه با معلم خصوصی، کتاب را تمام کرده و نمره‌ی خوبی گرفتم و مدرک دیپلمم آماده شد و رتبه‌ی علمی هم خدا را شکر، بالاتر از حد نصاب بود.

روز مصاحبه را خوب به یاد دارم؛ ماه رمضان بود. با اضطراب و استرس وارد و با آرامش خیال خارج شدم. خداوند خیر دهد استادانی که مرتب دلداری می‌دادند و وعده‌ی قبول شدن.

حالا که این‌ها را می‌نویسم بغضی در گلویم جا خوش کرده و چشمانم به نم اشک نشسته است. نمی‌دانم واقعا لایق این بوده‌ام که در مکان مقدس حوزه_خانه‌ی امام زمان ارواحنا له الفداء_ قدم بگذارم و یا آقا از سر مهر و عطوفت به این بنده‌ی مشتاقِ عاشقِ علم، نظری انداخته و مرا در وادی امن خود پذیرفته است.

نمی‌دانم کجا! اما جایی دیده و خوانده‌ام به این مضمون، که خداوند حجت را بر بنده تمام می‌کند؛ یعنی تو را در راه راست قرار داده و در آن جا هم امتحانت می‌کند، که خودت با چشمان خود ببینی که اگر در بهترین حالت و شرایط هم باشی باز تو انسان خوبی نمی‌شوی، چرا که مشکل از خود توست.

همیشه این مطلب دلهره‌ای در دلم می‌اندازد که نکند در این مکان مقدس درس بخوانم اما نتوانم آن‌گونه که شایسته است رفتار و عمل نمایم. البته همیشه سعی کرده‌ام که خوب باشم و خوب عمل کنم. حالا در چه حد موفق بوده‌ام، خدا می‌داند.

خدا نکند که روزی، کسی از ما مورد خطاب این تشبیه قرآنی واقع شود «کَمَثَلِ ٱلْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارَا».(سوره جمعه، آیه۵)

و یا طبق روایات مصداق عالم بی‌عمل باشیم و عذاب‌های دنیوی و اخروی شامل حالمان شود. خدا کند همان‌گونه که خداوند نظر رحمت به ما کرده و امام زمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) ما را در خانه‌ی پر عطر و بوی بهشتی خود راه داده است، قدردان و عامل باشیم.

 2 نظر

غدیر سخن می گوید

24 مرداد 1398 توسط فرجی

قافله ی غدیر کم کم از راه می رسد و من هم دست به قلم می شوم. تا از این قافله ی عشق جانمانم. من کمی دیرتر از بقیه ی دوستانم متوجه این کاروان عشق و مهر شده ام. شاید این دلیل خوبی برای ناتوانی ام در نوشتن برای غدیر نباشد. اما جدا ماندم از کاروان السابقون السابقون را ثابت می کند. غدیر به معنای برکه ی کوچکی است، یا رودی کوچک که همیشه در جریان باشد. در واقع غدیر در اینجا به معنای مکانی است که این برکه ی کوچک را در خود جای داده است. همین معنی مدت زیادی قلب مرا به تبش وا می دارد. به این می اندیشم که چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم این مکان را برای ابلاغ شالوده ی رسالتش بر گزیده است؟! از آنجایی که تمام افعال و اقوال رسول خدا، معنا و مفهومی عمیق دارد. حتما این انتخاب نیز معنایی ژرف را در وجودش پنهان کرده است. غدیر؛ برکه ای کوچک که شاهد ولایتی بزرگ، انتخابی شایسته از طرف خداوند و هجوم جمعیتی انبوه برای تبریک و تهنیت بوده است. جمعیتی بزرگ، جمعیتی که انسانیت و شرفشان و حسب و نسبشان باعث نشد که بتوانند بار این امانت بزرگ را به دوش بکشند. جمعیتی که دست های پیش آمده آنها برای بیعت نشان مردانگی نبود. و دین و ایمانشان لقلقه ی زبان بود و این دین و ایمان واهی باعث نشد که جلوه های پست جهان را رها کنند و نور حقیقت را ببینند. زبان هایی که برای تبریک و تهنیت گفتن به مولای متقیان از هم سبقت می گرفتند چند صباحی دیگر لال شده بودند و از بیان حقیقت عاجز ماندند. چشم هایی که تابش خورشید غدیر را در دستان خورشید اسلام دیده بودند نابینا شدند و از محور ولایت به دور ماندند. اما غدیر همچنان باقی بود. غدیر همچنان می نگریست و راز های اسلام را در خودش حفظ می کرد. برکه ای که با کوچک بودنش نور ولایت را در قلب خود نگه داشت و آن را به نسل های دیگر هدیه آورد. برکه ی کوچکی که با حفظ مهمترین پیام اسلام به برکه ای جهانی تبدیل شد. برکه ای که روز ها تصویر خورشید را منعکس می کرد و شب ها چهره ی ماه را درون قلب خود نقاشی می کرد. در روز غدیر عکس خورشید و ماه را دست در دست هم در درون قلب خود جا داد. برکه ای که هر چند مانند دریاها بزرگ و مانند اقیانوس ها پهناور نبود اما چون زلال و شفاف بود. پیام، پیام رسان عشق را آیینه وار به مردمان بعد از خود رساند و درسی بزرگ به مسلمانان جهان آموخت. بیایید این درس بزرگ را از غدیر بیاموزیم و در انجام کارهای کوچک و بزرگ برای تبلیغ غدیر کوتاهی نکنیم. مطمعناً هر کار خیری در تبلیغ غدیر و ولایت محوری انجام شود. حتما با همیاری و همکاری خداوند بزرگ به حرکتی عظیم تبدیل خواهد شد ان شاءالله.

 1 نظر

هاجر! شاهزاده یا کنیز؟

22 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.
هاجر! شاهزاده یا کنیز؟

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

آیا تا به حال به زنی به نام هاجر اندیشیده‌اید؟

اگر این زن یک راهبه، نابغه و یا کسی در این مایه‌ها بود تا به حال داستان‌ زندگی‌اش گوش فلک را کر کرده بود!

او که نامش هم برای انتخاب نام دخترانمان بین ما مأجور است.هاجر؛ همسر ابراهیم خلیل‌الله، مادر حضرت اسماعیل.

آیا تاکنون به ایمان این زن اندیشیده‌ایم؟

به راستی او کیست؟ شاهزاده یا کنیز؟

آیا به این فکر کرده‌ایم که او که بود و چگونه فرزندش را سال‌ها بدون حضور پدر، تربیت و بزرگ کرد که وقتی حضرت ابراهیم برای انجام دستور خداوند پس از سال‌ها دوری گزیدن به دیدارشان آمد، خود و فرزندش بی‌چون‌وچرا امر خداوند را پذیرفته و اسماعیل جوان با پای خود به قتلگاهش می‌رود؟!

همو که ابراهیم او را در صحرایی خشک و بی‌آب‌وعلف رها کرد و رفت! 

واو دست به دامان خدای ابراهیم شد و خداوند قادر در صحرای خشک چشمه‌ای به نام «زمزم» برای هاجر جوشاند تا از آبش اسماعیل کوچک و هزاران انسان سیراب شوند!

او کیست که پس از وفاتش در کنار کعبه دفن می‌شود و هزاران انسان، سالیان سال و هر ساله در طواف کعبه به دور قبر او نیز می‌گردند و حریمش حفظ شده است؟!

آیا تاکنون به ایمان، معرفت، بصیرت، تلاش، صبر، شکرگزاری و راضی بودن او به رضای پروردگار اندیشیده‌ایم؟!

چه خوب است که به این‌گونه زنان، اعمال، رفتار و جایگاه‌شان در نزد خداوند بیشتر بیاندیشیم و الگو بگیریم. 

 5 نظر

وصال عشق

22 مرداد 1398 توسط هدف، رسیدن به خداست.

«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

نمازم را که می‌خوانم کتاب دعا را می‌گشایم تا تعقیبات بخوانم، حمد و ثنای الهی را به جا می‌آورم و «آمرزش می‌خواهم از خدایی که جز او معبودی نیست، زنده و پاینده است و به سوی او توبه می‌کنم؛ اَ‌‌سْتَغْفِرُاللهَ الَّذی لا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ اَتُوبُ اِلَیْهِ».
دلم آماده شده است و به «اِغْفِرْلی ذُنُوبی کُلَّها جَمیعاً، فَاِنَّهُ لایَغْفِرُ الذُّنُوبَ کُلَّها جَمیعاً اِلّا اَنْتَ» که می‌رسم اشک‌هایم جاری می‌شود، بی صدا نه! با صدا می‌گریم.

همیشه مهربانی خداوند را می‌ستایم که دری به روی بندگانش گشوده است به نام توبه؛ تا هرگاه از سنگینی گناهانت به ستوه آمدی از این در وارد و سبک‌بال خارج شوی.

به راستی که چه رازی در نماز شب و صبح نهفته است که تو را تا اوج نزدیکی به خدایت می‌کشاند. گویی معبود در این لحظات همچون عاشقی چشم به راه در انتظارت نشسته و این توئی که باید به سمت‌وسوی او بروی.
بی‌راه نیست اگر بگویم که شهدا تاب جدایی از زیباترین عاشق عالم را نداشتند و رزق شهادت‌ را همین سحرها از خداوند هدیه گرفته‌اند و چه خوش‌تر از آن‌ که تو از خدایت_عشقت_ وصالش را هدیه بگیری.

درود می‌فرستم بر محمد (صلی‌الله‌علیه) و آلش و «واگذارم کارم را به خداوند که به راستی خداوند به کار بندگان بینا است؛ اُفَوِّضُ اَمْری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ» و می‌خوانم «خدا ما را بس است و چه نیکو وکیلی است؛ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» و تعقیبات نمازم را با توکل بر پروردگار عالمیان در حالی که به سکون‌وآرامش رسیده‌ام به پایان می‌برم.

1565405426k_pic_92ea2ac1-980f-4f88-aa7e-aed67cbfce19.jpg

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

یادداشت‌های چند خانم طلبه

جستجو

موضوعات

  • همه
  • آرامش
  • آرامش
  • اجتماعی
  • امام زمان
  • انرژی مثبت
  • بدون موضوع
  • تأثیرگذاری مثبت
  • تفکر مثبت
  • روانشناسی تفاوت زنان و مردان
  • روزانه‌نوشت
  • سبک زندگی
  • شهدا
  • عشق
  • عفاف و حجاب
  • معرفی کتاب
  • کوتاه نوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس