امان از کفش بیپاشنه
«بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
چرخهای هواپیما که از زمین جدا شد، خیالم راحت شد! نفسی از سر آرامش خیال کشیدم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم. از صبح زود به دلیل بارندگی شدید چند بار شنیدم که شاید هواپیما نتواند پرواز کند و هر دفعه، دلهرهای عجیب در جانم میافتاد، ولی حالا خیالم از هر جهت آسوده بود.
شانزده بهار از زندگیام میگذشت و قرار بود در این سفر با زیارت حرم امام رضا (علیهالسلام) زندگی مشترکمان را آغاز کنیم؛ یک سفر سه روزه به مشهد. از شور و شوق دخترانه و هیجان اولین سفر مشترک در پوست خودم نمیگنجیدم و از پرواز در آسمان بر فراز ابرها و احساس نزدیکی به خداوند به وجد آمده بودم.
آن روز باید ابتدا در فرودگاه تهران پیاده میشدیم و پس از چند ساعت با پروازی دیگر به سمت مشهد میرفتیم. روزهای آخر پائیز بود و آسمان در همه جا بارانی. به فرودگاه تهران رسیدیم، از ماشین مخصوص مسافران هواپیما پیاده شدیم که به سمت سالن برویم، هوا به خاطر نمنم باران لطیف شده بود و زمین خیس! چشمتان روز بد نبیند در یک چشم به هم زدنی دنیا در مقابل چشمانم تیره و تار شد و با شدت به زمین خوردم…
کفشی که تازه خریده بودم بدون پاشنه و لیز بود و زمین خیس باعث شد که نتوانم خودم را کنترل کنم، تنها شانسی که آوردم این بود که چون صبر کردیم و آخر از همه پیاده شدیم فقط دو سه نفری ما را دیدند، در چند لحظه تمام سرخوشیهایم تبدیل به ناراحتی شد.
به سالن که وارد شدم رفتم آبی به دست و رویم بزنم تا حالم بهتر شود. خانمی که مسئول سرویس بهداشتی بود، دستمال کاغذی را به دستم داد و گفت:
چرا ناراحتی؟
گفتم: هیچی، چیزی نیست.
گفت: شوهرت اذیتت کرده؟
گفتم: نه!
گفت: بچه داری، نمی ذاره بچههات رو ببینی؟
گفتم: نه!!
داشت میگفت اگه شوهرت اذیتت میکنه میخوای کمکت کنم که من با حالت ترس از آنجا بیرون آمدم و به سمت همسرم رفتم. در حالی که حرفهای آن خانم را برایش بازگو میکردم در این فکر بودم که خدایا به کجا آمدهام؟
چقدر سطح فکرها با هم فرق میکند!
دنیای ما دو دنیای کاملاً متفاوت بود!
چگونه او به خودش اجازه داد که در موردم چنین فکرهایی بکند؟
شاید چون مرا با چادر و پوشش کامل و صورت ناراحت و برافروخته میدید اینگونه در موردم فکر کرده بود؟
چرا که در آن محیط دختران و زنانی با پوششی زننده و رنگ و لعاب فراوان قدم میزدند و میخندیدند…
شاید فکر کرد دختری جنوب شهری هستم و برای درخواست کمک به آنجا آمدهام؟
نمیدانم؛ ولی از همان زمان فهمیدم که در شهرهای کلان کسانی هستند که فرهنگی غیر قابل هضم دارند…
خلاصه، سالها بعد از آن روز که به حوزه آمدم و در کتابهای اخلاقی خواندم که پوشیدن کفش بدون پاشنه مکروه است، با خودم گفتم خدایا، به دین اسلام و فرهنگ اسلامی عشق میورزم چرا که برای ریزترین نکات زندگی ما هم آموزه دارد و من غافل از آن بودم. شاید اگر آن زمان از کراهت کفش بدون پاشنه اطلاع داشتم و نمیخریدم، آن بلا هم به سرم نمیآمد.
در روایات آمده که کفش خوب بپوشید؛ کفش یک سطح نپوشید و از پوشیدن کفش باریک و نوک دراز بپرهیزید که آن کفش فرعون است. همچنین در روایتی از پوشیدن چکمه منع شده. بهترین رنگ هم برای کفش، رنگ زرد و بعد از آن سفید است.
کفش من هم سفید بود ولی بدون پاشنه
امیدوارم که در تمام مسائل زندگی به آموزههای دین آرمانی اسلام عمل کنیم.
______
لطفاً برای دیدن روایات به کتاب مفاتیحالحیاة نوشتهی آیتالله جوادی آملی مراجعه کنید.